ارغوان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

سخن خوب

19 تیر 1398 توسط رؤيا شمسي

? چگونه حرف‌زدن را از قرآن بیاموزیم؟ ✅ دوازدہ ویژگے یڪ"سخن خوب” از دیدگاہ قرآن ڪریم؛ 1.آگاهانہ باشد. “لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ” 2.نرم باشد. “قَوْلاً لَّیِّناً” زبانمان تیغ نداشتہ باشد. 3.حرفے ڪہ مے زنیم خودمان هم عمل ڪنیم. “لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ” 4.منصفانہ باشد. “وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا” 5.حرفمان مستند باشد. “قَوْلًا سَدِیدًا” منطقی حرف بزنیم. 6.سادہ حرف بزنیم. “قَوْلاً مَّیْسُورًا” پیچیدہ حرف زدن هنر نیست. “روان حرف بزنیم” 7.ڪلام رسا باشد. ” قَوْلاً بَلِیغًا” 8.زیبا باشد. “قولوللناس حسنا” 9.بهترین ڪلمات را انتخاب ڪنیم. “یَقُولُ الَّتی هِیَ أحْسَن” 10.سخن هایمان روح معرفت و جوانمردی داشتہ باشد. “و قولوا لهم قولا معروفا” 11.همدیگر را با القاب خوب صدا بزنیم. “قولاً کریماً” 12.ڪمڪ ڪنیم تا درجامعہ حرف های پاڪ باب شود. “هدوا الی الطّیب من القول” —————————-

 نظر دهید »

امر به معروف

19 تیر 1398 توسط رؤيا شمسي

پشت چراغ قرمز بودم ? موقع اذان ظهر بود. این آقا، خیلی ساده، یه کارتن پهن کرد روی چمن‌ها… جانمازش رو از توی پلاستیک بیرون آورد و پهن کرد روی کارتن… بعد هم وایساد به گفتن اذان با صدای بلند… ? ▪️این کار؛ از نمونه های زیبا و بسیار تاثیرگذار #امر_به_معروف هست. ? از امروز سعی کنیم هرجا که هستیم؛ سرکار، مهمانی، پارک، جاده، خیابان و… با هر مشغله ای و توی هر جمعی؛ موقع نماز اول وقت همه چیز رو کنار بذاریم و نماز اول وقتمون رو جلوی جمع بخونیم. همین‌که توی مشغله‌ها و درگیری‌هامون؛ #نماز_اول_وقت به جا بیاریم خودش یه دنیا حرف داره و مطمئنا خیلی تاثیر گذاره.

 نظر دهید »

نگاهی نو

17 تیر 1398 توسط رؤيا شمسي

نگاهی نو

#به_قلم_خودم

صبح سیزده‌بدر بود. بساط کباب و مخلفاتش و وسایل‌بازی و خلاصه هرچه که لازم بود را آماده کردیم و راهی طبیعت زیبای قصرشیرین¹ شدیم.

جایی ساکت و خلوت و البته سرسبز و باصفا توقف کردیم. چادر برپاشد و بعد از آن هم بازی و مراسمات سیزده‌بدر که خودتان بهتر درجریانش هستید!

کم‌کم داشت ظهر می‌شد، مشغول سیخ گرفتن گوجه‌ها شدم. کنارم نشست و گفت: خراب میشه خب، بذارش کنار.
با تعجب پرسیدم: چی؟
گفت: چادرت رو میگم، بذارش توی ماشین که خراب نشه اینجا.

پاسخش را با لبخند دادم و مشغول ادامه‌ی کارم شدم. اما ذهنم خیلی درگیر شد! به این فکر می‌کردم که چه برداشتی از چادر کرده که این حرف‌ها را زد؟. شاید با خودش فکر کرده قرار است، من مراقب چادرم باشم!!!

چندساعتی گذشت اما هنوز ذهنم مشغول حرف‌هایش بود. نشسته بودیم و چایی میخوردیم. طاقت نیاوردم و پرسیدم: به نظرت چرا برای ساختمون نگهبان میذارن؟
گفت: خب برای این که مراقب باشه خونه رو دزد نزنه.
گفتم: ولی ممکنه دزد بیاد و باهم درگیر بشن.
گفت: خب نگهبان وظیفه‌ش همینه دیگه! حتی اگه کتک خورد نباید اجازه بده دزد وارد خونه بشه.
گفتم: چه جالب! پس کار نگهبان هم مثل کاریه که چادر انجام میده.
چشمانش گرد شد و گفت: یعنی چی؟
گفتم: من چادر می‌پوشم که ازم محافظت کنه و مراقبم باشه، حتی اگه خراب بشه! چادر حفاظ منه، کار حفاظ هم همینه که خودش آسیب ببینه اما نذاره به من آسیبی برسه. دقیقا مثل کاری که خودت گفتی نگهبان انجام می‌ده.

گونه‌هایش سرخ شده بود و با تعجب گوش می‌کرد. حرف‌هایم که تمام شد گفت: تا حالا اینجوری به چادر نگاه نکرده بودم! فکر می‌کردم فقط یه تیکه لباسه!

پ.ن.
گاهی اگر کمی نگاهمان را تغییر دهیم، شاید در دل آنچه برایمان عادی و تکراری شده، چیزهای جدید و تازه‌ای پیدا کنیم…
ان‌شاءالله
قربة الی الله

تقدیم به ساحت مقدس بانوی دمشق

ــــــــــــــــــ
1. شهرستان مرزی واقع در استان کرمانشاه و نزدیک‌ترین شهرستان به حرم مطهر حضرت ارباب.

 5 نظر

داستانک

11 تیر 1398 توسط رؤيا شمسي

? ? ? ? داستان کوتاه شعر بنی آدم و معلم بی توجه ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠم گفت: «ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.» ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ کرﺩ: بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یکدیگرﻧﺪ که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینش ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﺍینجا که ﺭسید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «بقیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!» ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: «یادم نمی آید.» ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «یعنی چی؟ این ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍنستی ﺣﻔﻆ کنی؟!» ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: «ﺁخه مشکل ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ مریض ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ کار می کند ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ باید کارهای ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ برادرهایم ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ببخشید.» ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «ببخشید! همین؟! مشکل ﺩﺍﺭی که ﺩﺍﺭی، باید ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می کردی. مشکلات ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ نمیشه!» ﺩﺭ این ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ کز ﻣﺤﻨﺖ دیگران بی غمی نشاید که ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ آدمی!

 نظر دهید »

سخن‌بزرگات

11 تیر 1398 توسط رؤيا شمسي

آیت ‌الله فاضل لنکرانی:

«من 50 سال است دارم اسلام می‌خوانم. بگذار خلاصه اش را برایت بگویم واجباتت را انجام بده؛ به جای مستحبات، تا می‌توانی به کار مردم برس؛ کار مردم را راه بینداز. اگر قیامت کسی از تو سئوال کرد، بگو فاضل گفته بود.»
————————-

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

ارغوان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اخلاقی
  • دینی
  • پزشکی
  • سیاسی
  • به قلم خودم
  • تربیتی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس